+کوکاااااااا
+گوکی گوکی گوکیییییییی
+کوکی بیدا
.پتورو ک کنار زد با یه تخت خالی رو به روشد
.اخماشو توهم کرد تو این نیم ساعتی ک رفت حموم دوش بگیره اون کجا غیبش زد؟!!!!!
از کی خرگوشش این ساعت بیدار میشده؟!همیشه منتظر میموند باهم صبحونه بخورن
.تازه قرار بود باهم برن پیاده روی.!!!آهی کشید.
اولین روز تعطیلاتشون بود.واقعا براش هیجان داشت!
برگشت بره سمت در که کوک رو با یه کوه غذا و خوراکی و مواد غذایی تو دستاش پیدا کرد جوری ک تقریبا از خودش یه اویز مواد و وسایل درست کرده بود!!!
متعجب صداش زد:کوکااا؟؟!!ایاینا چین!؟؟
کوک به سختی کفشاشو دراورد دمپایی راحتیشو پاش کرد و کیسه غذایی ک تو دهنش اویزون بود رو گذاشت رو زمین
و نفس بزرگ و با صدا از دهنش بیرون داد
.کوک:آههه چگیا حسابی اول صبح خسته شدم.بازار محلی اینجا واقعا بزرگه مردم روستا این موقع صبح همه بیرون بودن و همه جا پر آدم بود!جیمین متعجب بود هنوز
سریع با دیدن وضعیت جونگکوکیش ک همچنان کیسه تو دستش بود نگران شد و سمتش رفت و کیسه هارو یکی یکی ازش گرفت و گذاشت زمین
.موهای مشکیشو کنار زد با دستمال صورت عرقیشو پاک کرد:
+جونگکوکاا من بیدار شدم و دیدم نبودی حسابی نگرانت شدم..حداقل کاش یچیز بهم میگفتی فک کردم بدون من رفتی !!
کوک با لذت و خوشی به چهره مرد جذاب رو به روش که با دقت و نگرانی بهش توجه میکرد نگاه میکرد
.قلبش درست مثل سالای اول وقتی چهره پراز توجه و نگاه نگرانش ک فقط برا خودش بودنو میدید قلبش پر از سرخوشی ذوب میشد و مثل مواد مذاب کل بدنشو میسوزوند
.+متاسفم که نگرانت کردم فقط نمیخواستم خستت کنم دیشب تو مسیر کلی خسته شده بودی موچی تا هتل اینجا بقلت کرده بودم
جیمین دستاشو گرفت و کشوندش سمت مبل .باهم رو مبل نشستن.
جیمین:بازم باید میگفتی.منم میخواستم باهات بیام بازار
کوک:میخوام امشب ببرمتاز مردم روستا شنیدم امشب قراره یه آتیش بازی بزرگ تو روستا برپا بشه.و بازارا قراره پراز شیرینی و چیرای خوشمزه محلی بشن حتما باید بریمبرای الانم یسری مواد غذایی خریدم چون میخوام ناهار امروزو خودم برات درست کنم
اینو ک گفت لبخند گنده ای زد.
جیمین لبخند از روی دل آرومی و خوشحالی زد.ماچ محکمی رو موهای همسرش زد:ممنونم
کوک:جای تشکر بیشتر ماچم کن جیمین شی واقعا کمبود محبت گرفتم الهه ی زیبای من
تکخنده ای کرد و یکی اروم زد تو سرش.کوک:اوخ.یااا هیونگ من گفتم بوس نگفتم ک.ممم
بوسهمحکمی رو لباش گذاشت و بعد ک ازش فاصله گرفت با دیدن چهره هنگش بلند خندید یاد هفت سال پیش افتاد.
درست اولین بوسه ای ک خودش با میل خودش رو لبای کوک گذاشتچهره کوک همینجوری مات و مبهوت و خنگ بود و کلی طول کشید تا بخودش بیاد خوب یادش بود تا آخر اون شب ک میومد پیشش مث دیوونه ها با خنده لباشو لمس میکرد و ذوق زده بود.هنوزم اون خاطره شیرین و خنده دار قلبشو پر از حس خوب خوشبختی میکرد!سریع از جاش بلند شد و سمت وسایلا رفت.
+واووو ببین جونگکوکیمون چیا گرفته.یااا گوشت.آهه واقعا هوس کباب کرده بودم.
سبزیاهم تازه ان واقعا.تو خرید کردن هیچوقت قرار نیست از تو بهتر پیدا بشه کوکااا.
کلی حرف زد و حرف زد راجب غذاها و مواد غذایی و جونگکوک فقط با لبخند نگاش میکرد و گاهی اوقاتم سر ت داد یا با کلمات کوتاه جواب سوالای پراز هیجان جیمینو جواب میداد.
فقط میخواست نگاش کنه.آروم صداش کرد:جیمینی
+هومم؟؟!
_تو خیلی جذابی.با من ازدواج میکنی!؟
جیمین چندبار پلک زد و بعد خندید:جناب جئون جونگکوک من و شما چندسالی هست که ازدواج کردیم و الان کل دنیا میدونن که تو همسر پارک جیمینی و پارک جیمین همسر شما!!
جونگکوک:ولی چرا هرروز یجوریه که انگار از اول قلبم برات میلرزه و میخوام ک مال من بشی!
جیمین چشماشو تنگ کرد:اولین عاشق شدنتو دیدم جناب یجوری باهام رفتار میکردی انگار میخوام قورتت بدم درسته دم ب دیقه فراری بودی!
جونگکوک:تو که خبر نداری جیمین شی از دیوونه کننده بودن وجودت! هرکی مث من بار اول متوجهت میشد باید همون موقع خودشو میکشت!
جیمین با خجالت خندید و سعی کرد بحثو عوض کنه:اهممم بگذریم بهتره بیای کمک کنی اینارو مرتب و تمیز کنیم!هنوز صبحونه هم نخوردی بیا یچیز درست کنم بخوریم برا صبحونه برای امروز خیلیی هیجان زدمم.
جونگکوک ازش جاش بلند شد و سمتش رفت و بوسه محکمی رو گونه های عشقش زد:بعد اینهمه سال قرار گذاشتن و نامزدی و ازدواجمون هنوزم خجالت زده میشی از حرفام چطور توقع داری منم مث روزای اول دیوونت نباشم وقتی نگات میکنم!هوم؟؟!!!
جیمین نگاه عمیقی به چشمای مشکی قشنگش کرد:میدونم .فقط من نمیتونم اینقدر عالی باشم و تو منو جوری توصیف میکنی که از من خیلی فاصله داره و همیشه خجالت زدم میکنی باعث میشی رب گوجه تولید کنم.
جونگکوک لبخند گنده زد صورت قشنگشو تو دستاش گرفت و گفت:نمیدونم این چندمین دفعست بهت میگم من تو هیچی بزرگنمایی نمیکنم.حقیقتو عین چیزی ک هست میگم.و جیمینا تو فراتر از اونی هستی ک خودت یا بقیه از تو میبینن.من چیزی از تو و زیباییت درون و قلبت میبینم که هیچ کسی جزخودم توانایی دیدنشو نداره!!حتی خودت !!.تو بی نهایت تر از بی نهایت فوق العاده ای.جوری که حتی دلم نمیخواد برای ی پلک زدنم نگاهمو ازت بگیرم!
جیمین با خجالت هلش داد:بس کنباشه تسلیم تسلیم دیگ ادامه نده.
جونگکوک:ولی من هنوز بی نهایت کتاب بی نهایت صفحه ای برای تعریف کردن ازت تو ذهنم دارم و میخوام بگم بهت جیمین شی.
جیمین خندید:انقدر اذیتم نکن خرگوش گستاخ!
جونگکوک:ی بوسم کن همسریم خیلی خسته شدم هنوز دستام درد میکنه!
جیمین سریع ی بوس رو بازوی راستش گذاشت و یه بوسم رو بازوی چپش:حالا برو لباساتو عوض کن بیا کمک بعد صبحونه هم باز ماچت میکنم
جونگکوک:نمیشه همه بوسامو الان بگیرم؟؟!!
جیمین اخم کرد:جئون جونگکوک همین الان میری یا مجبور میشی امشبو تو یه اتاق دیگ بخوابی!
جونگکوک درعرض چندثانیه پرید سمت اتاق و همینجور داد زد:ترجیح میدم بمیرم تا تن ب این کار بدم جیمین شیییی خودت میدونی اتاق جدا بودن من و تو یعنیییییی مرگگگگگ منننننن!!!
جیمین بعد اینکه دید کوک خیلی سریع پرید تو اتاق و اون حرفای دراماتیکو زد خندیدد و گفت:هنوز یادم نرفته شبا یواشکی میومدی کنارم میخوابیدی صبح افتاب در نیومده برمیگشتی به اتاقت جئون جونگکوک بعد صبحش یجوی بودی ک انگار باهام قهری!!
جونگکوک داد زد از تو اتاق:خوبه که انقدررر نسبت ب این موضوع آگاهی عزیزم من اونموقع جاهل بودم این بنده بدون الهش نمیتونه ی ثانیه چشم رو هم بزارهه پسس لطفا منو از خودت جدا نکن زیبای من!
قلب جیمین هزارتا هزارتا پروانه تو اسمون دور سرش بیرون میداد
دستاشو رو قلبش گذاشت اروم گفت:گااادددد من برای این مرد میمیرم!
نفهمید چجوری ولی جونگکوک هم با صدای بلند گفت:منم برات میمیرم کلوچه من!
جیمین با چشمای درشت و ترسیده نگاش کرد:یااا تو مگه تو اتاق نبودی!؟؟
جونگکوک:بودم ولی صدای تو خیلی بلند بود عزیزم میدونم اونقدر جذابم ک میخوای برام بمیری!
جیمین دمپاییشو در آورد با حرص سمتش پرت کرد:یااااااا!!!!
جونگکوک خنده کنان سریع پرید تو اتاق ک دمپایی بهش نخوره.کوک:جیمین شی منو ببخش.ابن رعیت پست رو ببخشید سرورم!!
جیمین : بخشیدمت! کارت تموم شد بیا صبحونه ای رعیت گستاخ
کوک:چشم سرورم
کوک: فقط سرور من بوس بعدش سرجاشه؟!
جیمین:اره سرجاشه ولی ااگ تا سه بشمارم و تو لباستو عوض نکرده باشی کنسله.یکککککک.د.
کوک:من کاملا لباسامو عوض کردم!
با دیدن اینکه تیشرتشو برعکس پوشیده و شرت و شلوارش بالا پایین بودن زد زیر خنده.
جونگکوک نگاهی به خودش انداخت و بعد به صورت پراز شیطنت و خوشحال جیمینش:دست انداحتن منم خوش میگذره ها؟؟!!!.تقصیر منه.هعی همش تقصیر منههههه که عاشق یه الهه شیطون شدم ک چشمامو سحر خودش کردهببین برای ی بوس با جذاب ترین مرد دنیا چیکار کردی جیمین شی!
جیمین همچنان که میخندید و ظرفارو رو میز میچید گفت:مشخصه دارم میبینم جذاب ترین مرد جهانو!!
جونگکوک:آههه تو قلبمو میشکنی تویه الهه سوجی!
جیمین به لحن سوک جونگکوک بیشتر خندید:یااا جونگکوکییی بسه انقدر منو نخندون.شکمم واقعا .آههواقعا درد گرفته
جونگکوک حس میکرد از خنده هاش انرژی یه عمر زندگی کردنو کامل گرفته و دیگ ب هیجی نیاز نداره
لباساشو مرتب کرد و خوشحال و شنگول صندلیو عقب کشید و نشست
جیمین هم بعد آوردن تخم مرغا و گذاشتنشون وسط میز نشست و با لذت به میز غذا نگاه کرد کرد واقعا گرسنش بود!
جونگکوک:الهه ی زیبای من بابت این میز صبحانه ازت متشکرم!
جیمین دستاشو آورد جلو ب شوخیخندید و گفت:بوسم کن
جونگکوک راضی و خوشحال سریع دستاشو گرفت و اروم دستاشو بوسید و بو کرد و لبخند رضایت مندی زد
جیپین شوکه خندید:یااا اون فقط ی شوخی بود
کوک اینبار بلند شد پیشونیشو بوسید:بازم ازت ممنونم جیمینی
جیمین لبخند عمیقی زد:منم ازت ممنونم بابت همه چی جونگکوکی
جونگکوک لبخندی به چهره زیبای همسرش زد با اشتیاق ی تخم مرغو جدا کرد برای جیمین گذاشت:بفرمایید الهه من میل کنید
و تکه دیگرو برای خودش برداشت.
هردو توی سکوت عاشقانشون یا خنده و حرف با نگاها لبخندها و تک جمله هایی ک باهم رد و بدل میکردن صبحونه ای پراز عشق رو نوش جان کردند:)
برا همتون از این صبحونه ها آرزومندم
(خودم اینو همین الان شب نوشتم ولی تو فاز صبحونه بودم)
پرپل یو
بعد از عمری اومدم این استوری هم تقدیم به دوتا ادمین زحمت کشم و البته کسایی از دور و نزدیک دوسشون داشتم و دارم ک شماهم جزوشونید
انقدر از خودم فاصله گرفتم همه چیزو یادم رفته حتی مومنتارو تاریخاشونو ))شرمنده اصلا نمیتونم پست مومنت یانالیز بزارم. اینو از من بپذیرید بعنوان ی نشونه خیلی کوچیک
لاو یو آل
Elina_jmjk
short story_kookmin_jikook عاشقانه ای از تخیلاتم مربوط به کاپل زیبام
تو ,جیمین ,ک ,جونگکوک ,زد ,رو ,جیمین شی ,گرفت و ,کرد و ,تو اتاق ,از تو
درباره این سایت